پرتقال و معلم فیزیک
از پریروز که فهمیدیم معلم فیزیک از پرتقال خوشش می یاد و صد البته اون پرتقالی که خورد، ترش بود و غیر از اینا قرار بود من بایکوتش کنم، یک چیزی در مخم رژه می رفت.
زنگ تفریح دیروز، دوباره پرتقال خوردیم و بوش بلند شد. رفتیم پائین در کارهای این پژوهش لعنتی رو انجام بدیم و من گفتم که بهش پرتقال رو بدیم. البته با اون " یک دونه بده"، منم یک دونه سوا کردم تا یک دونه بهش بدم!
مشکل این بود که یک معلم دیگه هم جلوش نشسته بود و قطعا آبروریزی بود که می رفتم جلوش و بهش می دادم!
خلاصه یک زنگ کنار در کشیک دادم تا بهش بدم! ناظم محترمه هم که در روزهای پوست لیمو خوری به سر می برد، دعوایمان کرد!
خلاصه شرط بستیم و خواهر محترمه هم فرمود، جرات داری برو بهش بدم!
چه قدر هم تند راه می ره. دویدم تا بهش رسیدم و بهش دادم، پرسید: سم نداره، کثیف نیست و من جان مادرم رو قسم خوردم!
رفت بالا. نمی دونستم خورد یا انداخت دور.
در هر صورت زنگ بعد من می خواستم بقیه ی سوالات فلسفی هم رو بپرسم که با یک عدد برج زهر مار مواجه شدم! گفتیم چطوری درس بخونیم؟ گفت کسانی که از اول سال درس نخونده اند؛ در این سه روز چی کار کنند!
آمدیم و گفتیم، چش بود؟
زنگ بعد رفتم خیلی جدی و بدون شوخی بهش گفتم ما هیچ منظور بدی نداشتیم و بعدا هم باید به زبان خودش بهش بگم که چرا این جوریه!
خورده بود و گفت از دیروزی خوشمزه تره.
کاشف به عمل آمد که از چیز دیگری ناراحت بوده!
و بزرگترین کشف به دست آمد، انسان های شوخ زود ناراحت هم می شوند، به خصوص معلم فیزیک!
اونم از معلم ریاضی!
باید با همشون جدی بود، جدی ِ شوخ!
خاطرات مدرسه را می نویسم!